نویسنده: دکترعبدالحمید بلالی
برگردان از عربی به فارسی: عبدالله عبداللهی
روشهای تربیت و راههای گوناگون آن نزد تابعین بسیار بودهاست. نمونههایی که در اینجا به آن اشاره میشود بخشی از آنهاست. این راهها مبتنی بر برداشت از قرآن کریم و سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوسلم) و تطبیق آن دو منبع فیاض در زندگی روزمره است. آنان هر راه و روشی را که ارائه کردند منبعث از آن دو چشمهی زلال و گوارا است. اساس این روشها بر تصفیهی قلب از بیماریهای درونی استوار است، همچنان که رسول اکرم(صلیاللهعلیهوسلم) میفرماید: «ألا إن فی الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسد کله و إذا فسدت فسد الجسد کله ألا و هی القلب»
شیخ ابنحجر میفرماید: قلب اسیر بدن است و صلاحش صلاح بدن و فسادش فساد بدن را به دنبال دارد.
تابعین هر گناهی را علتی برای بیماری قلب میدانستند و این روشها را جهت درمان و تقویت قلب در مقابل بیماریها توصیه کردهاند.
امام ابنقیم میگوید: دل مانند تن بیمار میشود و شفای آن در توبه و پرهیز است و مانند جسم عریان میشود و لباس آن تقوی است و گرسنه و تشنه میشود و خوردن و آشامیدن آن شناخت و محبت و توکل و انابت به سوی خداست.
درمانهایی که امام ابنقیم به آنها اشاره میکند جز با جهاد سخت و دشوار با نفس و مبارزه با هوی و شیطان و همهی جاذبههای دنیوی از قبیل زرق و برق و زیباییهای آن حاصل نمیشود. مواردی که ذکر شد بنیانهای اساسی تربیت تابعین است. خداوند میفرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (عنکبوت/69) «و آنان که در راه ما جهاد کنند، همانا راههای خود را به آنان نشان خواهیم داد.»
امام ابنقیم میگوید: خدای سبحان هدایت را به جهاد پیوند میدهد بنابراین کاملترین انسانها در هدایت موفقترین آنان در جهاد میباشند. و واجبترین جهاد، جهاد با نفس و هواهای شیطانی و امیال دنیوی است. و هر کس این چهار نوع جهاد را در راه خدا انجام دهد خداوند به پاس این تلاش مبارک، او را به سوی راههای خود هدایت میکند؛ راههایی که وی را به رضای خدا و بهشت جاوید نایل خواهد ساخت و هر کس جهاد را ترک کند به همان مقدار هدایت پروردگار را از دست خواهد داد.
پس از مبارزهی سخت با نفس و استعمال درمانهایی که امراض قلبی را از بین میبرند، آثار بهبودی قلب ظاهر نمیشود مگر این که انسان در نهان و آشکار صادق و راستگو باشد. امام ابنجوزی چه زیبا فرمودهاست: «در باطنِ خود راست باش تا در ظاهر به آنچه که دوست داری دست یابی.»
برای آشنایی با راه و روش تربیتی تابعین(رضیاللهعنهم) مواردی از اسلوب تربیتی آنان را متذکر میشویم:
1-ترس از خدا و مهار نفس
خداوند میفرماید: «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى (41)» امام قرطبی در تفسیر این آیه فرمودهاست: «خوف از مقام خدا یعنی ترس از خدا به هنگام ارتکاب معصیت و ترک فوری آن. و نهی از هوی: به معنی زجر و توبیخ آن بر ارتکاب محارم است.» (قرطبی:19/2088)
ابنمسعود از دورهای که پس از وی میآید، به خدا پناه میبرد چرا که در آن دوره دولت و قدرت در دست هوی و هوس است، وی میگوید: «شما در زمانی قرار دارید که حق بر هوی حکومت میکند، ولی روزگاری خواهد رسید که هوی بر حق حکومت خواهد کرد و از دیدن چنین روزگاری به خدا پناه میبرم.»
تابعین خوف را چنین تعریف کردهاند: «خوف عبارتاست از دلهره و ترسی قلبی از خدا، آگاهی تمام از مجاری حکم پروردگار، و فرارکردن قلب از ارتکاب معصیت در هنگام تمایل به سوی گناه.»
بنابراین ترس سه قسم است:
1-ترس از خدا
2-ترس از رخدادن حوادث و عقوبتهای خدا در دنیا و آخرت.
3-ترس از ارتکاب معصیت.
البته ترس دارای اقسام دیگری نیز هست که اغلب از این سه نوع سرچشمه میگیرد؛ مانند ترس از حوادث دردناک قیامت، ترس از حساب و کتاب، ترس از عدم پذیرش اعمال، ترس از سرنوشت بد و ... .
ترس از خدا اساسیترین عامل در جلوگیری از ارتکاب اموری است که آدمی را به سوی معاصی میکشانند، و بدون ترس از خدا ممکن نیست انسان بتواند نفس خود را در مقابل هوی و هوس کنترل کند.
سید رحمهالله میگوید: «کسی که از ایستادن در پیشگاه خدا هراس داشته باشد، اقدام به معصیت نمیکند و اگر به معصیت اقدام کند به خاطر ترسی که از پیشگاه خدا دارد فوراً پشیمان شده و توبه و استغفار میکند و به دایرهی بندگی برمیگردد.»
جلوگیری از غلبهیافتن شهوات نفس مرکز دایرهی اطاعت و فرمانبرداری است. تنها انگیزهی نیرومند در هر طغیان و تجاوز و معصیّتی تبعیت از هوی و هوس است. اساس همهی گرفتاریها و سرچشمهی تمامی شرور و مفاسد هوی است، بیشتر انسانها در دام هوی و هوس گرفتار شوند. علاج جهل، علم است. ولی هوی و هوسی که بعد از آگاهی و علم حاصل میشود چنان آفت کشندهای است که جز با جهاد و مبارزهی سخت و دشوار نمیتوان آن را علاج کرد.
خوف از خدا دژی استوار در مقابل هجوم شدید هوس است و جز با ابزار ترس از خدا، نمیتوان در مقابل خواهشهای نفسانی مقاومت کرد.
هوی و هوس آنچنان شدید است که عقل را کور و آن را اسیر میکند.
به همین سبب انسان برای رهایی از هوی نیازمند قدرت و نیروی زیادی است که این قدرت و نیرو تنها به وسیلهی ترس از خدا و ترس از رسوایی در روز قیامت، و ناکامی در دنیا و آخرت حاصل میشود. تابعین (رحمهمالله) اینگونه نفس خود و پیروان را بر اساس ترس از خدا تربیت میکردند. آنها همزمان رهروان را به عفو و رحمت خدا امیدوار میساختند.
طبیعت نفس خواهان آن است که از هر قید و بندی آزاد باشد، اگر چه این قیود قوام و دوام نفس ار در پی داشتهباشد، به همین خاطر نفس بهطور دایم نیازمند تمرین صبر است تا راست و وارسته شده و برای جهاد و مبارزه با هواهای نفسانی و انهدام آن مطیع و آماده شود.
2-تمرین نفس بر صبر
خداوند میفرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاوةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ» (کهف/28) «با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میخوانند و رضای او را میطلبند، و چشمانت را از ایشان برای جستن زینت حیات دنیوی برمگردان.»
امام مسلم از سعدبن ابیوقاص(رضیاللهعنه) چنین نقل میکند: ما شش نفر در محضر رسول خدا(صلیاللهعلیهوسلم) بودیم، مشرکین به حضرت گفتند [که] اینها را از اطراف خودت دور کن تا در مقابل ما جسارت نکنند. آن شش نفر عبارت بودند از من و ابن مسعود و یک مرد از هزیل و بلال و دو مرد دیگر که اسم ایشان را از یاد بردهام. با این گفته مشرکین، به ارادهی خدا فکری در دل رسولالله(صلیاللهعلیهوسلم) آمد ولی خداوند آیهی فوق را نازل فرمود.»
آنچه مهم است، گفتهی سعدبن ابیوقاص است که گفت: به ارادهی خدا در نفس رسولخدا(صلیاللهعلیهوسلم) وسوسهای پدید آمد. از این حدیث در مییابیم که نفس همواره به بدی دستور میدهد و با التزام و تعهّد و تقیّد سر سازگاری ندارد بلکه خواستار افسارگسیختگی و بیقید و بندی است؛ هر چند که این قید و بند نفعی برای وی در دنیا و آخرت در بر داشتهباشد. نفس دوست ندارد هیچ احدی به وی امر کند که خوشایند او نیست و او را محدود کند، به همین علت نفس، اهمال و راحتطلبی را دوست دارد. در آیهای که ذکر شد، مشاهدهی میشود که اشرف انسانها که پیامبر بزرگوار است، مورد خطاب قرار میگیرد تا بر نفس خود تسلط داشتهباشد و آن را به مصاحبت اصحاب و یاران فقیر وا دارد.
یکی از معانی صبر حبس است. گو اینکه نفس زکیّهی حضرت به ایشان گفت: نسبت به پیشنهاد بزرگان قریش چراغ سبز نشان ده و از اصحاب و یاران مستضعفی که در مجلس حضور دارند، کمی فاصله بگیر که ناگهان فرمان الهی آمد و به پیامبر دستور داد که خویشتن را با همان اصحاب فقیر و مستضعف مونس و ملازم سازد، هر چند نفس به چیز دیگری تمایل داشتهباشد. صبر از بارزترین راههای تربیت است، زیرا نفس را تا درجهی لوّامه و مطمئنّه بالا میبرد و رسیدن به این مراتب در گرو تحمل مشقات و بازداشتن آن از تبعیتِ هوی و هدرندادن وقت است. نقل است که امام بشر حافی (رحمهالله) همراه مردی در بیابان راه میرفت، رفیقش تشنه شد و به ایشان گفت: «شما از این چاه آب مینوشی؟» بشر گفت: «از چاه بعدی». هنگامی که به چاه بعدی رسیدند سؤال کرد: «از این چاه، آب مینوشی؟» باز گفت: «از چاه بعدی.» خلاصه اینگونه او را از این چاه به آن چاه وعده میداد. سرانجام روی به همراهش کرد و گفت: دنیا هم این گونه سپری میشود.
امام ابنجوزی دربارهی این رویداد میگوید: «هر کس این اصل را درک کند میتواند با ملاطفت نفس را از بسیاری از خواستههایش باز دارد و وعدهی نیک به آنها بدهد تا بر مشقات صبر پیشه کند. همچنانکه بعضی از سلف خطاب به نفس خود میگفتند: به خدا سوگند! این بازداشتنها فقط به منظور دلسوزی و شفقت و گرفتار نشدن به عذاب الهی است. ترس از عذاب الهی، یکی از عواملی است که اصحاب و تابعین را به صبر و کنترل نفس در مقابل خواسته و خواهشهای آن وادار میکرد، نفسی که هیچگاه مایل نیست از آنچه که دوست دارد وضع شود.»
3-مبارزه با نفس
رسول اکرم(صلیاللهعلیهوسلم) میفرماید: «حُجِبَتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکَارِهِ وَ حُجِبَتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ» (بخاری،11/274) «بهشت با مشقات و دشواریها و دوزخ با شهوات و خواهشهای نفسانی پوشیدهاست.»
و در حدیث دیگری میفرماید: «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَواتِ»، «بهشت را با مشقات و سختیهای احاطه کرده و دوزخ را شهوات و خواستهای نفسانی محاصره کردهاست.»
بنا بر روایت بخاری، بهشت به وسیلهی پردههایی پوشیدهشده است و این پردهها از پوست و حریر و دیگر انواع پردهها نیست بلکه مشقات و ناملایمات به مثابهی پردههایی هستند که گرداگرد بهشت را پوشاندهاند. این پردهها زیاد و متعدد و در شکل و رنگهای گوناگون هستند؛ هر مصیبتی را رنگی و هر بلایی را نشانهای است. فرد مؤمن تا همهی این پردهها را مبارزهی با نفس مینامند. برای این کار زمانی بس طولانی لازم است که گاهی طول مسافت و دشواری دریدن این پردهها را مبارزهی با نفس مینامند. برای این کار زمانی بس طولانی لازم است که گاهی طول مسافت و دشواری دریدن این پردهها، انسان را خسته میکند. در اینجا نفس، صاحب خود را به اهمال و راحتطلبی و قانعبودن به عباداتی معیوب و ناقص تشویق میکند.
بنا به روایت مسلم گو اینکه بهشت حصار شدهاست و آن هم نه به وسیلهی دیوارهای بتنی و آهنی بلکه به وسیلهی مشقات و مصایبی که همچون دژهای مستحکمی آدمی را احاطه کردهاند و برای نیل به بهشت لازم است از این موانع گذر کرد و برای انهدام این دژها به هر وسیلهای متوسل شد که این کار را مبارزه با نفس مینامند. بنابر این بدون کنار زدن پردهها و خرابکردن موانع، رسیدن به بهشت امکانپذیر نیست. برای طی این مسیر و گذر از موانع باید رنج راه را پذیرفت، چنانکه تابعین نیز در سراسر زندگی پربارشان چنین کردند.
امام اوزاعی از تابعی بزرگوار عبداللهبن ابیزکریای خزاعی چنین نقل میکند: «بیست سال تمام در کنترل و معالجهی زبانم کوشیدم تا سرانجام راست شد.» (الزهد،168)
و در روایت دیگر میگوید: «بیست سال سکوت را تمرین کردم تا توانستم بر ارادهی خویش پیروز شوم»(صفةالصفوة:4/216)
تابعی بزرگوار مُوَرِّقبن مُشمرِج عجل در شرح حال خود گفتهاست: «بیست سال است که من در جستوجوی چیزی هستم و هنوز به آن دست نیافتهام، ولی هرگز از جستوجوی آن باز نخواهم ایستاد.» گفتند: ای ابوالمعتمر! در جستوجوی چه چیزی هستی؟ گفت: «سکوت در برابر آنچه که به من ربطی ندارد.» (صفةالصفوة: 3/250)
البته جهاد و مبارزه در راه تزکیهی نفس، در میان جمعی از تابعین به مراتب بیشتر بودهاست:
شیخالاسلام حافظبن منکدر که خود یکی از تابعین است میگوید: «چهل سال با نفس خود مبارزه کردم تا راست شد.» (سیر اعلام النبلاء: 5/355)
زاهد مشهور یوسفبن اسباط میگوید: «چهل سال است که هر چه نفسم خواستهاست ترک کردهام.» (صفة الصفوة: 4/262)
نفس هیچگاه تکالیف و مشقات را دوست نداشته و با آن سازگاری ندارد. ولی اگر ما خواهان به دست آوردن پاداش عظیم و اجر فراوانی باشیم که خداوند مقرر فرموده است، باید این راه را بپیماییم؛ هر چند نفس ما را همراهی نکند، اما نفس تابعین آنان را همراهی میکرد. امام راسخ و استوار، امیر المؤمنین، عبداللهبن مبارک در این رابطه می گوید: «نفس انسانهای صالح و وارسته با میل خود در کار نیک با آنان همکاری میکند ولی نفس ما تنها از روی ناچاری با ما در کار نیک همکاری میکند و باید آن را مجبور و ناچار سازیم.» (صفة الصفوة: 4/145)
نفس را باید مجبور به گزینش راه خیر کنیم و اگر تمامی عمر را نیز صرف این کار کنیم باید آن را از شوائب شر پاک کرد.
اگر ابن مبارک رحمهالله دربارهی نزدیکترین نسل به اصحاب که همانا نسل تابعین است، این چنین سخنی میگوید، شکی در آن نیست که دلهای نسل کنونی بیشتر در برابر پذیرش حق میایستد، مگر اینکه با ممارستهای بسیار راه تزکیه را از موانعی که مهمترین آنها بخل و خسّت است پاک نمود و نفس را وادار به همراهی حق کرد.
چنانکه قرآن کریم در مواقع بسیاری بر این جنبه از تزکیهی نفس و زدودن این موانع تأکید بسیار دارد.
4-پرهیز از بخل
خداوند میفرماید: «وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(حشر/9)، «و کسانیکه از شر بخل خود در امان بمانند، رستگارانند.»
امام قرطبی میگویدک شحّ و بخل مترادف هستند، ولی به روایت بعضی از لغتشناسان، شحّ، بخلی است توأم با حرص و مراد از آیهی فوق: بخل در ادای زکات و همچنین اموری است که فرض نباشد، از قبیل صلهی رحم و مهمانداری و امثال آن. با توجه به این توضیح، کسی که در راههای فوق انفاق کند بخیل محسوب نمیشود اما کسی که زکات را نپردازد و انفاق نکند، بخیل است. (تفسیر قرطبی: 18/29-3)
بنا بر تعریف کامل و شاملی که امام قرطبی از «شح» ارائه داد، شح در خودداری کردن از ادای زکات واجب و یا ندادن صدقات به فقرا و نیازمندان منحصر نمیشود، همانگونه که عوام الناس فکر میکنند، بلکه شامل انواع طاعات میشود و از این نوع بدتر بخلی است که آدمی را از انجام طاعاتی باز دارد که موجب تقرب به بهشت است.
شح از برجستهترین صفات نفس است، زیرا انسان را از هر چیز که به خدا نزدیک کند باز میدارد، اما انفاق مال در راه شهوت و هر چیزی که او را از خدا دور کند باز نمیدارد. کسی که توانایی مبارزه با نفس را دارد و بر خواستههای آن غلبه کند، به رحمت خدا نایل میشود و از رستگاران خواهد بود. نسل صحابه(رضیاللهعنهم) با این فهم و برداشت در دنیا زیستند و در تربیت نفس خود کوشیدند و به سوی حق شتافتند.
تابعین نیز همین فهم و نگرش را از اصحاب دریافت کرده و به ما انتقال دادند. ابوالهیاج اسدی گفتهاست: مردی را در حال طواف دیدم که این دعا را زمزمه میکرد: «اللَّهُمَّ قِنِی شُحَّ نَفْسِی»، «پروردگارا! مرا از بخل و حرص نفسم محافظت بفرما.» و چیز دیگر را بر این دعا نیفزود. سبب را از وی پرسیدم؟ گفت: «هرگاه از بخل نفسم در امان باشم، دزدی نمیکنم، مرتکب زنا نمیشوم و ... نمیکنم.» بعداً دریافتم که آن مرد عبدالرحمنبن عوف بود.
ممکن نیست آدمی بدون توکل به خدا در این امر موفق شود زیرا فقط خدا است که بر هر چیز قادر است و اوست که توفیقدهندهی ما بر انجام طاعات و عبادات و هم اوست دوستدار اهل ایمان و دشمن معاصی ...
5-توکل
محمدبنعمران گفتهاست: مردی از حاتم سؤال کرد: توکل شما بر چه اساسی استوار است؟ او در جواب گفت: بر چهار خصلت:
1-یقین دارم که کسی نمیتواند روزی من را بخورد، پس به اطمینان رسیدم.
2-یقین دارم که هیچ کس عمل من را انجام نمیدهد، پس مشغول به کار شدم.
3-یقین دارم که مرگ ناگهان خواهد رسید، پس به سوی آن میروم.
4-یقین دارم که نمیتوانم از چشم خدا پنهان بمانم به همین سبب از ذات باری شرم میکنم.
مفسران دربارهی توکل نظرهای متفاوتی دارند ولی چکیدهی این است که توکل به معنای «ارجاعدادن امور به خداوند است» و این بدان معنی است که یقین داشتهباشیم خداوند بر همهی امور قادر است و تمامی نیازها را برآورده میکند و ما فقط موظفیم اسباب آن را فراهم نماییم اما به آن اسباب دل نبندیم، بلکه به پدیدآورندهی آن دلبستگی پیدا کنیم.
چهار خصلتی که حاتم اصم ذکر کردهاست فقط تعریف توکل نیست، بلکه پایههای مستحکمی هستند که بزرگان دین، توکل را بر آن بنیان نهادهاند.
پایهی اول- رزق و روزی:
فرد مؤمن یقین دارد که خداوند روزی هر جنبندهای را تعیین کرده و تا رزقی که برای وی تعیین شدهاست، نخورد، نخواهد مرد. و یقین دارد که هیچ مخلوقی روزی دیگران را نخواهد خورد.
مسلمان در مسیر زندگی، این حقایق را تجربه میکند و به اطمینان و آرامش قلبی میرسد و از اینکه کسی روزی او را بخورد هراسی ندارد و اگر به ظاهر مقداری از روزی وی نصیب یکی دیگر شود میداند که در ازل روزیِ وی نبودهاست. اگر انسان به این درجه از آگاهی و عقیده سنگبنای توکل است؛ زیرا آنچه انسانها را بیشتر به خود مشغول میکند قضیهی روزی و زندگی است یکی به خاطر کسب روزی زیاد و ثروت فراوان، به بسیاری از واجبات خلل و خدشه وارد میسازد و جان خود را فدا میکند و گروهی هم خو را به نحوی گرفتار کسب روزی میکنند که واجبات را به کلی فراموش مینمایند. هر دو دسته تا آخرین لحظات زندگی بیدار و پشیمان نمیشوند و آن موقع پشیمانی دیگر سودی برایشان در پی نخواهد داشت.
پایهی دوم- عمل:
توکل بر خدا در کارهای نیک بهترین نوع توکل است؛ چون کسی که دست به کار نیک میزند به جز خشنودی پروردگار، هدفی دیگر ندارد. انسان وقتی که احساس کند کسانی هستند که کارهای دنیوی او را انجام دهند چندان جدیتی از خود نشان نمیدهد و کسالت و تنبلی او را فرا میگیرد. اما چنین معاملهای در مورد اعمال اخروی ممکن نیست، زیرا هیچکس توانایی انجام تکالیف دینی و کارهای دیگران را ندارد. چنانچه خداوند میفرماید: «لَیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»(نجم/39)«انسان را پاداشی نیست مگر آنچه خود کردهاست.»
دین حقیقتی است که نمیگذارد انسان مؤمن در حیات خود هیچ فرصتی را برای تقرب به خدا و دوری از عذاب او از دست بدهد، و نمیگذارد کاری از کارهای واجب خود را به تأخیر اندازد، زیرا هیچ کس نمیتواند به جای او اقدام به ادای آن کند.
پایهی سوم- مرگ:
این پایه پیوند محکمی با پایهی دوم (عمل) دارد؛ زیرا از آنجا که مؤمن یقین دارد مرگ بدون اعلام قبلی خواهد آمد، هر لحظه آمادگی دارد و سعی میکند با اعمال بیشتر به استقبال آن برود، چون مرگ ناگهان خواهد رسید. این آمادگی جز از راه یاد مرگ به دست نمیآید. امری که رسول خدا(صلیاللهعلیهوسلم) به ما امر کردهاست که هر چه بیشتر از آن یاد کنیم: «أکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ هَادِمِ اللَّذَاتِ»، «زیاد یاد مرگ کنید، مرگی که همهی لذایذ را نابود کرده و آن را به کام انسان تلخ میکند.»
و چون مرگ فرا رسد، چنین کسانی توشهی آن روز را آماده کرده، و در عالم برزخ و هنگام برپایی قیامت و احوال و اهوال آن به تشنگی و گرسنگی گرفتار نخواهند شد.
قتاده از تابعی بزرگوار، امام مُطَرِّفبن سخیّر نقل میکند که گفتهاست: «مرگ، لذات اهل نعمت را تباه کردهاست، بیایید نعمتی را بطلبید که فنا ندارد.»
پایهی چهارم- مراقبت:
ممکن نیست مؤمن به صورت شایسته بر خدا توکل کند مگر اینکه پیوسته خدا را بر گفتار و کردار خود ناظر بداند، و از این که کار خود را به غیر خدا محول نماید شرم کند. و انسان مسلمان باید ایمان داشتهباشد که خدا قدرت کامل دارد و میتواند تمام نیازهایش را برآورده سازد. زیرا هنگامی انسان به غیر خدا روی میآورد که قلبش را ابرهای غفلت پوشاندهباشد. و این احساس که خدا بر اعمال ما ناظر و مراقب است از مهمترین پایههای توکل محسوب میشود. خداوند میفرماید: «مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(مجادله/7) «مگر هیچ سه راز کنندهای نیستند مگر آنکه خداوند چهارمی آنهاست و نه هیچ پنج نفری مگر اینکه خداوند ششمین آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر، مگر اینکه خداوند با آنهاست هر جا که باشند، سپس در روز قیامت کارهایی را که در دنیا کردهاند به آنها خبر میدهد و خداوند بر همه چیز داناست.»
آیهی مؤمنان را یادآور میشود که مراقبت بر نفس را به عنوان یک اصل اساسی مورد توجه قرار دهند تا نفس به غیر خدا روی نیاورد. مراقبت مستمر، مؤمن را از باور و اعتماد به سایر نیروها بینیاز خواهد کرد. این ایمان و عقیده هنگامی متبلور میشود که انسان به مرض خطرناکی گرفتار شود و برای علاج و رهایی از آن به پزشکان متخصص مراجعه کند و همهی آنها به عمل جراحی آن رأی دهند. در چنین لحظاتی است که توکل معلوم میشود که آیا این مریض فقط به ذات الهی متکی است یا اینکه توکلش متوجه دو جاست. یا اصلاً تمام اعتماد و توکلش را بر بشر منحصر کردهاست. اهمیت مراقبت در اینجا ظاهر میشود. آنکس که پیوسته خدا را مراقب خود بداند از اینکه حتی یک لحظه خود را به غیر محول نماید شرم میکند. و همیشه چنین زمزمه مینماید: «اللَّهُمَّ أصْلِحْ لِی شَأنِی کُلَّهُ وَ لاتَکِلْنِی إلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ»، «پروردگارا! همهی امور مرا اصلاح کن، و از تو میخواهم که حتی یک لحظه مرا به نفس خود واگذار نکنی.» «اللَّهُمَّ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إلَّا بِاللهِ»، «خداوندا! پرهیز از انحراف و توفیق انجام عبادت تنها در دست توست.» و اگر هم به طبیب مراجعه میکند، بنا به دستور شرع است، زیرا برای هر امری سببی وجود دارد؛ و توکل یعنی اینکه مؤمن به آفریدگار اسباب متصل شود نه به ذات اسباب.
بدین ترتیب تابعین خود را متوکل بار میآوردند و این در حقیقتبخشی از ایمان به خدای سبحان است. و این طور نسبت به خداوند حسن ظن داشتند و خدا نیز در حق ایشان آنگونه که ظن داشتنند.
زمانی انسان میتواند این معنی و مفهوم ژرف را از توکل استنباط کند که نفس را بر تمامی خطرات و وسوسههایش محاسبه کند و آن را از هر لغزش و انحرافی مصون دارد.
6-محاسبهی نفس
متهم کردن نفس:
محاسبهی نفس شیوههای گوناگونی دارد؛ یکی اینکه هر از چندگاهی به صورت پراکنده و در زمانهای معینی نفس را به محاسبه بکشانید. دیگر اینکه به هنگام ارتکاب جرایم کوچک و بزرگ آن را بازخواست کنید، یا این که در هر لحظه نفس را به محاسبه بکشانید که این شیوه بهترین روش است، به گونهای که فرد مؤمن خود را بر هر خطا و اشتباهی محاسبه کند. در این صورت نفس تبدیل به نفس لوّامهای میشود که خداوند سبحان بدان قسم خوردهاست. البته باید بدانیم که پیشزمینهی چنین محاسبهای آگاهی از تحرکات نفس و متهمکردن آن است. این شیوه، تنها راه محاسبهی نفس میباشد. نقل است که عابد پارسا ابوسلیمان دارانی هنگامی که احمدبن ابیحواری را دید و به وی گفت: «من فلان و فلان را قلباً دوست ندارم»، دارانی در جواب او گفت: «من هم قلباً آنها را دوست ندارم، ولی شاید از دیدگاه قلب خود به آنان نگریستهایم، من میترسم در وجود ما خیری نباشد، و خدای ناکرده صالحان را دوست نداشتهباشیم.
آری! این کلام، هشداری است به دعوتگران این روزگار که از دعوتگران صالح و شایسته به نیکی یاد نمیکنند و در برخورد با آنان از حدود ورع و ادب و راستی خارج میشوند، تنها به این دلیل که با ایشان همفکر نیستند. آنان متوجه صفات زشت و نکوهیدهای نیستند که قلبهایشان را از همه خوبیها تهی کردهاست.
دارانی، دعوتگران را توصیه میکند که نکند فقط همراهان و همفکران حزبی و تشکیلاتی خود را دوست داشتهباشند و انسانهای صالح و شایستهای را که در خارج از دایرهی حزب آنان قرار دارند، دوست نداشتهباشند.
دعوتگران امروزی باید این شجاعت را از امام دارانی یاد بگیرند که قبل از همه خود را باید متهم کرد، تا بتوان نفس را به محاسبه کشید. در غیر این صورت دچار خودبزرگبینی میشوند و نمیتوانند کاستیهای خود را ببینند، در نتیجه زشتیهای ایشان انباشتهشده و ناخودآگاه از جادهی شریعت گمراه شوند.
دشمن نادان:
اگر امام دارانی ابنابیالحواری را از این مسأله آگاه میسازد، یحییبن معاذ نیز جمعی از پیروان خود را چنین مورد خطاب قرار میدهد: «یکی از مصادیق سعادت و خوشبختی انسان این است که دشمن دانا داشتهباشد؛ ولی دشمن من نادان و جاهل است.» پرسیدند: دشمن شما کیست؟ گفت: «نفس که حاضر است بهشت و تمام نعمتهای آن را به یک لحظه شهوت بفروشد.» وسوسههای نفس، زیباییهای ظاهری دنیا و شهوات را پیش چشم انسان را آراسته و گناه را در نظر او کم جلوه میدهد. پس مؤمن باید با نفس اماره مبارزه کند؛ و گناه را در نظر او کم جلوه میدهد. پس مؤمن باید با نفس اماره مبارزه کند؛ نفسی که لذایذ بهشت را به کلی فراموش کرده و لذتهای زودگذر دنیا ر ادر نظر انسان برجسته میکند؛ تا جایی که امام یحییبن معاذ این چنین میگوید، و گرنه شخصی همچون او هرگز حاضر نیست نعمتهای جاویدان بهشت را به بهای ارضای شهوات بفروشد. زیرا وی به خوبی فهمیدهبود که محاسبهی نفس بدون توجه به کاستیهای آن امکان ندارد.
بیداری همیشگی:
تابعین (رحمهمالله) اینگونه در محاسبه و محاکمه نفس خود هوشیار بودند و هیچ روزنهای را برای آن باز نمیگذاشتند تا آنها را از این طریق از صراط مستقیم خارج کند. کنانه بن جبله سلمی در شرح حال تابعی بزرگوار بکربن عبدالله مزنی نقل میکند: «بکربن عبدالله گفت: هر وقت یکی را بزرگوارتر از خودت دیدی چنان فرض کن که او از ناحیهی ایمان و عمل صالح از تو بهتر بوده و بدن خاطر است که بر تو سبقت گرفتهاست. و هرگاه یکی را کوچکتر از خودت دیدی، چنان تصور کن که تو به وسیلهی گناه و معاصی از وی سبقت گرفتهای و او بهتر از تو است و هرگاه برادرانت تو را گرامی داشتند، فرض کن که این اکرام و احترام فضل خداوند است و اگر ایشان قصوری نسبت به خودت دیدی فرض کن که این جزای گناهیاست که خودت مرتکب آن شدهای.»
آری! آنان اینگونه نفس خود را در همه حال کنترل میکردند و فرصت عرض اندام نفس کشیدن به آن نمیدادند؛ زیرا در این حالات، زمینه برای خودبزرگبینی نفس فراهم میشود، ولی نسل هوشیارِ تابعین هیچگاه صحنهای را برای مانور دادن نفس باقی نمیگذاشتند.
نوعی دیگر از محاسبه:
کسی گمان نکند که نفس را فقط به خاطر ارتکاب معاصی باید محاسبه کرد، بلکه این محاسبه حتی شامل طاعات هم میشود. و آن زمانی است که بیم وجود داشته باشد که عبادات تأثیر بدی بر استقامت و استواری انسان بر راه خدا بر جای بگذارد و وی را گرفتار غرور و خودبزرگ بینی و عجب کند. ابراهیمبناشعث از فضیلبن عیاض نقل میکند که خطاب به من گفت: چه تضمینی وجود دارد که به سبب همان عمل نیکی که انجام دادهای مرتکب نافرمانی خدا نشدهباشی و آن عمل موجب مسدود شدن دروازهی رحمت خدا به روی تو نشدهباشی و آن عمل موجب مسدودشدن دروازهی رحمت خدا به روی تو نشده باشد؟ در حالی که بیمحابا میخندی، در چنین حالتی سرنوشت خود را چگونه میبینی؟»
هر چند با توبه و استغفار درگاه رحمت به روی بنده وی بسته نمیماند –مگر آدمی مشرک باشد- ولی این گفتهی فضیل از حساسیت و هوشیاری شدید آن نسل در برابر نفس حکایت میکند که مبادا نفسِ سرکش، آنان را به سول آتش سوزان دوزخ بکشاند.
رهبران و طلایهداران آن نسل، حتی یک لحظه با نفس خود تساهل نداشتهاند، چون ایشان خوب میدانستند که هر گونه تساهلی تربیت نفس را دشوارتر میکند. به همین دلیل است که رابعه عدوی از بستر خواب برمیخیزد و خطاب به نفس میگوید: «ای نفس! چقدر میخوابی؟ و کی از خواب برمیخیزی؟ میترسم چندان بخوابی که فقط شیپور روز قیامت تو را از این خواب گران بیدار کند.»
رابعه عدوی (رحمهالله) نفس خود را فقط به خاطر گناه و معاصی سرزنش نمیکرد، بلکه او نفس خود را محاسبه میکرد تا عمل بیشتر و عبادت بهتر انجام دهد. وی همچنین نفس خود را محاسبه میکرد که مبادا به خاطر انجام طاعات فراوان دچار غرور شود.
مثالی برای نفس:
امام و پیشوای تابعی، ابراهیم تیمی، نفس را با استفاده از روش «تمثیل» که جدا از سایر روشها است، به محاسبه میکشاند. او یک بار فرض را بر آن مینهاد که از بهشت و نعمتهای آن برخوردار است و بار دیگر تصور میکرد که به آتش جهنم و عذاب سخت آن دچار شدهاست، لذا میگوید: ابتدا تصور کردم که در بهشتم و از میوهها و سرچشمههای گوارای آن میخورم و مینوشم و با حور عین آن سرگرم بزمم، سپس خود را چنان تصور میکنم در دوزخم و از زقوم میخورم و از خونابه مینوشم، و دست و پایم با غل و زنجیر بستهشده است.
به نفس میگویم: ای نفس! از من چه میخواهی؟ در جواب میگوید: میخواهم به دنیا بازگردم و عمل نیکو انجام دهم. میگویم حالا در جایی هستی که آرزوی آن میکردی. پس عمل نیکو انجام بده.» (صفة الصفوة: 4/30)
این نوع محاسبه، آن تابعی بزرگوار را واداشت تا بر عبادت خود بیفزاید و چون به سجده میرفت، آن قدر صمیمانه آن را طولانی میکرد که گنجشکها را به گمان اینکه تنهی خشکیدهی درخت است بر آن مینشستند و بر او نوک میزدند. (محاسبة النفس ابن ابی دنیا، 26)
وی با این همه عبادت، دائماً در هراس بود و نفس خود را محاسبه میکرد که مبادا گفتارش مطابق رفتارش نباشد؛ تا جایی که میگفت: «هرگاه گفتههایم را با اعمالم مطابقت میدهم میترسم رفتارم، گفتارم را تکذیب کند.»(سیر أعلام نبلاء: 5/61)
با استفاده از این محاسبه است که عمل استمرار مییابد و بر آن افزوده میشود و نفس از انحراف و لغزش در امان میماند.
7-تقرب بیشتر
نسل تابعین در بعد تزکیه و تهذیب به اوج رسیدند و در این زمینه پیشتاز و طلایهدار هستند. آنان همواره این آیه را زمزمه میکردند: «وَاجْعَلَنَا لِلْمُتَّقِینَ إمَامَا»، «پروردگارا! ما را پیشوای پرهیزگاران قرار ده.»
آنان قبول نداشتند که همچون عوام و نادانان و سفیهان باشند ... که سؤال خدا در روز قیامت هراس داشتند. تابعین آگاه بودند که ....
فرا گرفته و به دیگران آموختهاند و اینکه چقدر بدان عمل کردهاند، سؤال خواهد کرد. یکی از بزرگمردان تبار تابعین، سفیانبن عیینه است که میگوید: «اگر روز من با سفیه و شب من با شب نادان تفاوت نداشته باشد، پس من به آن علم که آموختهام عمل نکردهام.» (صفة الصفوة:2/232)
معلیبن زیاد از تابعی بزرگوار، عامربن عبدقیس نقل میکند که وی بر خود نذر کردهبود در روز بسیار نماز بخواند. هر گاه نماز عصر میخواند، مینشست در حالی که دو ساق او در اثر ایستادن یاد در نماز ورم کردهبود، میگفت: «ای نفس! بر انجام این عبادت مأمور شدهای و برای این امر آفریده شدهای، پس چندی نمانده که مشقت سپری شود. و خطاب به نفس خود میگفت: برخیز ای مرکز همهی بدیها! به عزت خدا سوگند، تو را مانند شتر میرانم، و اگر قدرت داشتم نمیگذاشتم بوی گندیدهی تو زمین را آلوده کند.» آنگاه مانند ماری که بر آتش افتاده است بر خود میپیچد و بر میخاست و فریاد میکشد: «پروردگارا! ترس از دوزخ خواب را بر من حرام کردهاست، از من درگذر.»
و به این شیوه نفس خود را وادار به صبر میکرد، همچون مریضی که بستگانش او را در برابر تلخی دوا و درد حاصل از آن به صبر و تحمل توصیه میکنند.
آنها اطمینان داشتند که پایان شب سیه سپید است و هیچگاه نمیخواستند خواب و بیداری آنان مثل خواب و بیداری عموم مردم باشد؛ و به رتبهای کمتر از رتبهی افرادی که مشمول این آیه هستند قناعت نمیکردند:
«کَانُوا قَلیِلاً مِنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ»، «آنان فقط کمی از شب را به خواب میگذارندند.»
و غالب شب را صرف نماز و راز و نیاز میکردند. آنان در تربیت نفس خود و رام کردن آن بر طاعت و عبادت آنقدر مبالغه میکردند که چنانچه خلاف سنت پیامبرشان تلقی نمیشد شب و روز را تماماً در ارتباط با خدا و کرنش و سجود سپری میکردند. ولی پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوسلم) فرمودهاست: «وَ اُصَلِّی وَ أرْقُدُ»، «هم نماز شب انجام میدهم و هم بهرِ استراحت به بستر میروم.» (فتحالباری: 2/85)
زیرا مخالفت با سنت پیامبر، مخالفت با فطرت انسانیاست، چون فطرت انسان خواهان خواب و استراحت و تجدید نمودن نیرو و انرژی برای بهتر اداکردن عبادت است. تنها چیزی که خواب را در چشمان آن نسل به حداقل رساندهبود، شدت ترس آنان از آتش دوزخ بود: «خدایا ترس از آتش، خواب را بر من حرام کرده، از گناهانم درگذر.» آنان به مقداری میخوابیدند که ایشان را بر انجام عبادت یاری دهد، و خواب بیشتر را تضییع وقت به حساب میآوردند.
ربیع، از امام شافعی نقل میکند که وی شب را به سه قسمت تقسم کردهبود؛ ثلث اول شب را برای نوشتن، ثلث دوم را برای نماز و ثلث آخر را برای خواب تعیین کردهبود. تابعین علاوه بر آن سعی میکردند که بر عبادت بیفزایند، و ماندن در یک چارچوب محدود را قبول نداشتند. ابوسلیمان دارانی میگوید: هر کس امروزش همانند دیروزش باشد، زیانکار است. آنان پیروان خود را به سوی این شیوه از تربیت و تعلیم فرا میخواندند. حمدونبن قصار میگوید: هر کدام از شما توانایی آن را دارد که از نقص و کاستی نفس خود آگاه باشد، پس نباید کوتاهی کرد، بلکه لازم است کم و کاستهای درونی خود را برطرف و بر تکامل آن افزود. باید بر قرائت قرآن، نمازهای فاضله، صدقات، امر به معروف و نهی از منکر اعمال نیک و هر چیزی که انسان را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور میسازد افزود.
غفلت، اولین مانعی است که انسان را از یادآوری هدف آفرینش و هوشیاری در مقابل دشمنانی که در کمین او نشستهاند باز میدارد و او را از راه حق منحرف میکند، ذکر خدا بارزترین عبادتی است که مؤمن را به پروردگارش نزدیک و به مرحلهی تزکیهی نفس میرساند. کلید این هوشیاری و تذکر، تدبر در آیاتی است که خداوند در مورد تزکیهی نفس نازل فرمود. ابن حبنکه در این رابطه کتابی جالب به نام «قواعد تدبر الأمثل» تألیف کردهاست که میتوان از آن بهره برد.
ممکن نیست قرآن کریم در خوانندهی خود تأثیر چندانی داشتهباشد مگر اینکه آیات آن را با تدبر و تفکر تلاوت شود، و ممکن نیست حلاوت آن را چشید مگر اینکه زندگی خود را بر اساس آن بنا کرد و در آن اندیشید و خود را مخاطب آن قرار داد.
بدون شک کتاب خدا اساسیترین سرچشمهی تزکیه است، و به مقدار تدبر در آن، تزکیهی نفس حاصل میشود، و اسلاف و گذشتگان شایسته (رحمهمالله) نفس خود را با تدبر در آیات قرآن تزکیه و تربیت میکردند. احمد بن ثعلبه میگوید: «از سلمان خواص شنیدم که میگفت: من قرآن را تلاوت میکردم ولی حلاوت آن را احساس نمیکردم، به نفس خود گفتم چنان بخوان که گوی از زبان رسولالله می شنوی. وقتی چنین کردم کمی حلاوت برایم حاصل شد، باز به نفس خود گفتم چنان بخوان که گویی میشنوی که جبریل آن را بر پیامبر میخواند. دیدم حلاوت آن بیشتر شد. باز به نفس گفتم چنان بخوان که گویی تکلم جبریل به قرآن را میشنوی، وقتی چنین کردم حلاوت تمام برایم حاصل شد.» او نفس خود را منزل به منزل بالا میبرد، تا به قلهی ایمان رساند، تا مرتبهای که احساس کرد قرآن بر وی نازل شدهاست.
امام یحییبن معاذ تلاوت قرآن را یکی از دواهای پنجگانهی قلب به حساب آورده و میگوید: دوای قلب پنج چیز میباشد: 1- تلاوت قرآن همراه با تدبر، 2- خالی گذاشتن شکم، 3- نماز شب، 4- تضرع و زاری به هنگام سحر، 5- همنشینی با صالحان.
تدبر در قرآن سبب میشود که انسان مسلمان دواهای چهارگانهی دیگر را نیز به دست آورد و در طول زندگی از آفات قلب در امان بماند.
در سورههای «نساء»، «محمد»، «مؤمنون» و «ص» به تدبر امر شدهاست و میفرماید: «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا»، «چرا به تدبر در قرآن نمیپردازند، اگر این قرآن از جانب غیر خدا بود، اختلاف بسیاری در آن مییافتند.» (نساء/82)
امام قرطبی میگوید: خداوند منافقان را سرزنش کردهاست که چرا از تدبر در قرآن دوری جسته و در معانی آن تفکر نمیکنند. این آیه بر وجوب تدبر در قرآن دلالت دارد، تا معنای آن فهمیده شود.» و مؤمن حقیقی از هر صفتی از صفات منافقین نفرت دارد، آن منافقینی که قرآن را به تمسخر میگیرند.
سید رحمهالله در فیظلال میفرماید: «هر کس در آنچه محمد(صلیاللهعلیهوسلم) آوردهاست تدبر کند، نمیتواند از آن روی برگرداند، زیرا در آن زیبایی، هماهنگی، جذابیت، تجانس با فطرت و خواستهای وجدان، غذای قلب و توشهی فکر، راه راست و درست، قانونگذاری حکیمانه و هر آنچه فطرت را زنده کند خواستههای آن را برآورده سازد وجود دارد میفرماید: «أفَلَمْ یَدَبَّرُوا الْقَوْلَ» «چرا در این گفتار (قرآن) تدبر نمیکنند.» این است سرّ اعراض منافقین از قرآن، زیرا در آن تدبّر نمیکنند.»
8-مراقبت از اندام و جوارح
علمای سلف رحمهالله ایمان را اینگونه تعریف میکنند: تصدیق به جنان(قلب)، اعتراف به زبان، و عمل به ارکان(اعضا و جوارح). ایمان بدون عمل کامل نیست و این وظیفهی مهم به عهدهی جوارح به ویژه زبان و چشم و گوش است، و صلاح قلب بستگی به حفظ جوارح دارد، و اهمال جوارح موجب فساد قلب میشود. در این باره واعظ زاهد، احمدبن عاصم انطاکی میگوید: «هرگاه صلاح قلب را خواستید، اعضای خود را از منهیات حفظ کنید تا به صلاح آن کمک کردهباشید و چون ایشان این حقیقت را درک کردهبودند، به شدت از اموری که موجب فساد جوارح میشد دوری میجستند. اگر در مجلس یکی از آنان، احدی زبان به غیبت و بدگویی دیگران میگشود، وی را از مجلس بیرون میکردند. اگر یکی از آنان از کنار زنی نامحرم عبور میکرد چشمان خود را میبست؛ بعضی از ایشان به خاطر کلمهای که بر زبان جاری کرده و آن را خطا میپنداشت، به شدت به گریه میافتاد.
تابعی بزرگوار احنفبن قیس که دوست و محبوب امیرالمؤمنین عمربن خطاب(رضیاللهعنه) بود، میگفت: «در مجالس ما از طعام و زن بحث نکنید، چون من از کسی که از عورت و شکم خود تعریف کند، خوشم نمیآید.» شکی نیست که هر کلمه و هر نگاهی بر قلب شما تأثیر میگذارد. آنان در اثنای موعظه و سخنرانی و درس این حساسیت را داشتند و هر گاه به هنگام سخن دچار لغزش میشدند آن را نتیجهی خشمی میدانستند که خدا بر آنان روا داشتهاست. و نیز آن را نتیجهی عجب و تکبرشان به هنگام سخن گفتن یا نظر حرامی میدانستند که خدای متعال به سبب ارتکاب این منهیات آنها را از گفتن کلام صواب و بصیرت قلبی محروم میکند؛ و از ترس چنین انتقامی به شدت جوارح خود را از منهیات منع میکردند.
امام تابعی، ابراهیم نخعی که در امر تزکیه الگویی عملی بود، میگوید: «من هرگاه چیزی را ببینم که مایهی ننگ باشد، از ترس این که مبادا بدان گرفتار شوم و جز طینت من شود، از آن پرهیز میکنم.» گمان نکنیم این نوعی تنگنظری است، بلکه بازگشت به آداب نبوی است. رسولالله(صلیاللهعلیهوسلم) فرمودهاست: «لاتُظْهِرَنَّ الشَّمَاتَةَ لِأخِیکَ فَیَرْحَمُهُ اللهُ وَ یَبْتَلِیکَ»، «در برابر غم و مصیبتی که برای برادر دینیات پیش آمده است اظهار شادی مکن تا مبادا خداوند او را مورد رحمت قرار داده و تو را به آن مبتلا سازد.»
احنفبن قیس نیز زبان را حفظ میکرد و از لغزش آن در هراس بود. وی ادب را بسیار مراعات میکرد تا مبادا از شاهراه شریعت منحرف شود. وی میگفت: هر کس با من منازعه کند، من در برابر او یکی از این سه راه را برمیگزینم؛ «اگر از من بزرگتر باشد، ادب و وقار را رعایت میکنم، و اگر از من کوچکتر باشد، احترام او را نگه میدارم، و اگر با من در یک سطح قرار داشتهباشد، ایثار و تواضع را پیشه میکنم.»
به همین جهت سلف صالح (رحمهمالله) به هنگام نیایش، از خداوند طلب میکردند که تمام وجود و اعضای آنان را نور فراگیرد، و هیچ چیزی مانع آن نشود. آنان میگفتند: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ فِی قَلْبِی نُوراً وَ فِی بَصَرِی نُوراً وَ فِی سَمْعِی نُوراً وَ عنْ یَمِینِی نُوراً وَ عَنْ یَسارِی نُوراً وَ فَوْقِی نُوراً وَ تَحْتِی نُوراً وَ أمَامِی نُوراً وَ خَلْفِی نُوراً وَ اجْعَلْ لِی نُوراًّ»، «پروردگارا! نور خود را در قلب و چشم و گوش و راست و چپ و بالا و پایین و پیش و پی و تمام وجودم قرار ده.»
نفس بیشتر راه تمرد را در پیش میگیرد و صاحبش را از ساحل تزکیه دور میکند و برای وی دام میگستراند. کسانی که از شرّّ آن در امان خواهند ماند که با هوشیاری، از سرانجام شوم تسلط نفس آگاه باشند، و کسانی به این موفقیت دست مییابند که تمام وجود آنان را نور خدا فراگرفتهباشد.
تابعین عقوبت را ناشی از اهمال جوارح و برخورداری از لذت معنوی را در حفظ آن میدانستند. و اتباع و پیروان خود را نیز به همین شیوه تربیت میکردند. حذیفهبن قتاده مرعشی میگفت: «جوارح چهارند: چشم، زبان، هوای نفس و قلب. پس نگهبان چشمانت باش تا جز به حلال نظر نکنند. مواظب قلبت باش که هیچگونه بغض و کینهای نسبت به مسلمانان در آن نباشد. نفس خود را از تبعیت خواستههایش بازدار، وای بر تو اگر چنین نکنی.» او از صمیم قلب برای موفقیت علما و دعوتگران آن روزگار دعا میکند و دلش حتی به حال کسانی که مرتکب لغزش اندک شوند، میسوزد. او نسبت به تابعین که از نظر زمانی بسیار از ما جلوتر بوده و از نظر فضایل و کمالات به مراتب بر ما برتر بودند، این احساس را داشت، اگر وی در این عصر میزیست و میدید که دعوتگران امروز نسبت به یکدیگر کینه به دل دارند، و ادب را در حق یکدیگر رعایت نمیکنند و از مفهوم اخوت و برادری راستین اسلامی فاصله گرفتهاند، بدون شک بیشتر دعا میکرد. شکی در این نیست که یکی از علل اساسی عدم موفقیت و ثبات ما و تسلط ستمگران جبار، فقدان ویژگیهایی است که امام مرعشی در رابطه با تربیت نسل آن روزگار ذکر کردهاست.
منبع: آیین تربیت تابعین
نظرات